اعتقادی دارم، سرِ سوزن ایمان
هرکه را می بینم ، همه اسلام شناسند و فقط ، رأیشان مختلف است
بهره شان از اسلام ، در « دلم می خواهد » ، و « دلم پاکیزه ست » ، خلاصه شده است
جای اکراهی نیست ، این همان اسلام است ، و در اسلام، ایمان ، به دل است
دختری می بینم ، از همان مؤمن ها
از همان ها که دلِ پاک ، چماقی شده است ، بر سرِ ظاهرشان
رنگ ظاهر جیغ است ، و سکوتی مشکی ، قلب را پوشانده
چادر انگار به جای سر و دست ، روی وجدان کشیده شده است...
دست ها تا آرنج ، نوک پا تا قوزک ، و کمی بالاتر ، کره ی سر بیرون
چشم هایش به تمنّای نگاهِ پسری می چرخد
خواهرم آبِ وضو می خواهد! ، او وضو با دهنِ آن پسران می گیرد ؛ ز دهانی پر آب ، ز دهانی که به یاریّ ِ نگاه آمده است!
پشت هر چهره ی تزیین شده ای ، منطقی مستحکم ، آرمانی والا ، می شود پیدا کرد
منطقِ آزادی ، و رهایی از بند
بندِ مانتو باز است ؛ این همان آزادی ست!
کاش می شد که این پارچه را ، مانتو نامید ولی... ، چه بگویم که دل او پاک است
روسری نقشِ چراغانیِ مو را دارد ؛ ریسه ای رنگارنگ در دلِ شب ؛ شبِ تارِ موها...
جنسِ شلوار...
چه کسی بود صدا کرد شلوار؟!! ، این همان جوراب است ، که به اسم شلوار ، مُد شده است
این همان آزادی ست ، منطقی از دلِ پاک
خاک عالم به سرِ این دلِ پاک ؛ دلِ پاکی که هزاران دل را ، به لجن می خوانَد...
این همان دخترِ شیعی ست ، که به جِد منتظر است؛
انتظارِ فرج از چشمه ی بیمار کشد...
پسری افسرده ، در پیِ آرامش ، از همانجا گذرش می گذرد ، که ردِ عطرِ همان دخترِ مؤمن! برجاست
دلِ پاکِ پسرک می لرزد؛ - نکند عاشقِ عطرش شده ام؟!
چشم هایش چه حریصانه به دنبال دل است ، دلِ پاکی که به عطر آغشته!
چشم پاک پسرک می چرخد ، دخترِ دیگری از جنسِ دگر می بیند ، با نگاهش گویا ، عطر را می بلعد...
پسرک هم پاک است ، هم دلش هم چشمش ، مثل دختر!
وقتی ایمان به دل است ، اهل اسلام شدن آسان است
« من مسلمانم » و اسلام همین یک جمله ست...
گرچه در ظاهرِ من ، حزب شیطان نمایان شده است
ولی اصل اسلام ، به دل است ، و دل من پاک است!
تقی شجاعی
نظرات شما عزیزان: